نوشته اصلی توسط
نارسیس..
سلام
ما کلا دوتا بچه ایم یکی من که 32 سالمه و برادرم که پنج سال از من کوچیکتره.پدر مادرم.تحصیلکرده و خیلی دست خیر دارند.
ده ساله ازدواج کردم خانواده همسرم خیلی اذیتم میکنند از نظر مالی به بدترین روزها افتادم اما نه خانواده خودم نه خانواده همسرم هیچ پشتوانه مالی نبودند که حتی روحی هم اذیت بیشتر میکردند بی خونه موندم بی ماشین حتی خیلی وقتا برا خوردو خوراکم میموندم اما دریغ از کمک.
تو همون تایما پدر مادرم برای برادرم سرمایه گذاشتن کار کنه که هربار کار نمیکرد باز مجدد سرمایه بیشتر.همون زمانی که من تو بدبختی داشتم غرق میشدم پدرم چهار بار ماشین برا داداشم خرید اما چون باب میلش نبوده.چندین بار سفر خارجی فرستاد اما یکبار بمن نگفت مشکلی داری یا نه منم دلم میخواد طرف خودش محبت کنه نه بگم و زورکی.با همسرم کلی مشکل داشتم با خانوادش اما خانوادم پشتمو خالی کردن.همیشه میگفتم پسر دوستن حتی مجردیم هم همیشه فرق میذاشتن چه خرید چه توجه بیشتر وقتا من تو تنهایی بودم تنها توجهشون این بود چی بپوشم کجا برم چکار کنم که آبروشون نره.الان که برادرم یکساله ازدواج کرده براش خونه ماشین و تمام وسایل خونه خریدن زن گرفتن برای اون دختر بهترین لباسا بهترین سفرا رو مهیا کردن.گوشی موبایل سفر خارجی لاکچری سالگرد ازدواجشون سی میلیون براشون کادو خریدن یه دستبند طلا برا داداشم یه ماشین ظرفشویی برا دختره.بعد سالها که به حرف اومدم گفتن به اون بدبخت حسودی میکنی؟به پدر شوهرت بگو برات بکنه بما چه میگم یکبار شما پشتوانم نشدین یبار نگفتین دوستم دارین حسرت همچی مونده تو دلم
جالبه طردم کردن برا خودشون فردای همون روز زنداداشمو بردن بهترین رستوران عکسشم گذاشتن که مثلا من رو عذاب بدن.
انقد سختی کشیدم ضربه خوردم از آدما همچیو میتونم بگذرم اما خیلی بهم ریختم آشوبم.هیچ جایی جا ندارم هیچکس دوسم نداره امید هر بچه ای پدر مادرشه اونام ناامیدم کردن.خیلی حس پوچی و تنهایی میکنم هر لخظه به خودکشی فک میکنم ازین حس تنهایی عمیق نمیتونم دربیام.حسادت نیست اما حسرت میخورم.چرا حتی اندازه عروسشونم که غریبس براشون ارزش ندارم.....